خواندن داستان «پوتینهای مریم»، تصویر یک دختر هفده سالة خرمشهری را درحالیکه یک کلت رولورر دور کمرش بسته و با یک اسلحه ژ-ث دوخشابه، پا به پای مردان در برابر دشمن، خط آتش میبندد، برای همیشه، در ذهنها ماندگار ميكند.
این کتاب خاطرات مریم امجدی، زني از تبار شیرزنان تاریخ ایرانزمین است. وی پس از انقلاب ضمن تحصیل در دبیرستان به عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج مستضعفان خرمشهر درآمده و دورههای امدادگری و فنون نظامی را آموزش میبیند.
در بخشی از خاطرات راوی آمده است: «از روز اولی که به مسجد جامع آمدم، محمد مرا مسلح دید. خودش سلاح نداشت و خیلی دوست داشت مسلح شود. به هر ترتیبی بود، اسلحه به دست گرفت. هر دفعه مرا میدید، اسلحة بهتری دستم بود. اول امـیک داشتم، بعد ژـث شد. وقتی دید ژـث دارم، گفت: «هه! ژـث از کجا گیر آوردی. یکی هم برای من گیر بیار!» گفتم: «بابا مگه نقل و نباته که یکی هم برای تو گیر بیارم!» آن موقع خودش امـیک داشت. آن روز که مرا با جیپ ۱۰۶ دید، یک خشاب دیگری گیر آورده و اسلحهام را دو خشابه کرده بودم تا اگر خشابی تمام شد، یک خشاب پر آماده داشته باشم. دو خشاب را کنار هم گذاشته و با چسب دورش را چسبانده بودم. محمد تا مرا در جیپ دید، با خوشحالی به طرفم آمد و گفت: خواهر امجدی، ببین من هم ژـث گیر آوردم! و اسلحهاش را نشانم داد. ناگهان نگاهش روی ژـث دوخشابه من ثابت ماند و گفت: چه کار کنم که از تو عقب نمانم!»
مریم امجدی در این کتاب، راوی خاطراتی است که در نوع خود کمنظیر است. وی که در ایام جنگ، وظيفة امدادرسانی به مجروحان جنگی در خرمشهر را بر عهده داشته است، دست به اسلحه میبرد و در نبرد با دشمن شرکت میکند. خانوادة وی هم در كنارش از فعالان جبهه و جنگ بودهاند؛ برادرش از رزمندگان دفاع مقدّس است و پدر ایشان، هنگام خدمترسانی در سنگر پشت جبهه، به شهادت میرسد.